به گزارش شهرآرانیوز، رهبر انقلاب اسلامی در تقریظ بر کتاب «خاتون و قوماندن» از تلاش و مجاهدت رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تمجید کردند. این کتاب نوشته خانم مریم قربانزاده است که به روایت زندگی خانم امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی معروف به ابوحامد، فرمانده لشکر فاطمیون میپردازد.
رسانه KHAMENEI.IR به همین مناسبت به گفتگو با خانم حسینی راوی این کتاب پرداخته است که از مهاجران افغانستانی مقیم ایران هستند.
برای شروع گفتگو از شخصیت شهید علیرضا توسلی شروع کنیم. به عنوان همسر آن بزرگوار، ایشان را چگونه معرفی میکنید؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم، یک انسان بسیار سختکوش، مقاوم، جسور، مخلص، آرمانگرا، زحمتکش، دلسوز و البته فراتر از اینها. بیش از حد مهربان بود و بزرگترین نقطه ضعفش همین مهربانی زیادش بود. خیلی دل رحم و عاطفی بود که همین بعضی وقتها برایش دردسر میشد.
فوق العاده رهبر انقلاب را دوست داشت. یادم است در هفته دفاع مقدس که برنامههایی از تلویزیون پخش میشد ایشان با دقت صحبتهای آقا را پیگیری و حتی یادداشت میکردند. رژه را با افتخار نگاه میکرد و میگفت خوش به حال اینها چه توفیقی دارند که دارند انجام وظیفه میکنند و چه خوش و گواراست که توفیق داشته باشیم سربازی ایشان را داشته باشیم.
نکتهای که در کتاب هم بسیار محسوس است، همراهی شما بهعنوان همسر در مسیری است که شهید قدم در آن گذاشته است. این همراهی برای شما سخت نبود؟
بنده دوران کودکیام را در جنگ ایران و عراق گذراندم. کم و بیش با این مسائل آشنا بودم و خیلی بدم نمیآمد با یک رزمندهای که دغدغه های اینچنینی دارد زندگی و درواقع انجام وظیفه کنم. خب با لطفی که خداوند به من نوعی داشت با علم وارد زندگی ایشان شده بودم و شرایط او را پذیرفته بودم. در اولین صحبت و آشنایی با ایشان، حرفش این بود که فعلاً کار من جنگ است و تا زمانی که هم نیاز باشد کار من تفنگ و جنگ و جبهه است. میگفت انشاءالله که این جنگ هر چه زودتر تمام بشود و در این راه جدای از همسر به یک همراه نیاز دارم. از خدا خواستم که یک همراه در کنار من باشد. خب برای من از همان روز اول اتمام حجت شد که راه سختی را در پیش خواهم داشت.
شخصیت ابوحامد هم طوری بود که طی کردن این راه مقدس در کنار او سخت نبود. خدا را بارها و بارها شکر میکنم که خصوصاً در نیّت خیر او برای دفاع از حرم، نه در کار نیاوردم که بخواهم الان شرمنده و مدیونش باشم.
شهید توسلی بهعنوان یک رزمنده و مجاهد در زندگی شخصی، رفتار و برخوردش با خانواده چگونه بود؟
دغدغهها و گرفتاریهای کاری، برای محیط کارش بود. اما زمانی که وارد خانه میشد وقف خانواده بود؛ و هیچ وقت این دو مسئله را -حالا چه کار برای جبهه یا کار فرهنگی و ... - را نمیگذاشت بر هم اثر بگذارند و خیلی دقت داشت. همین موضوع خیلی روی من تأثیر داشت.
البته جدای از مأموریت کاری جبههشان خب دائم السفر بودند و ما بیشتر با تلفن یا فضای مجازی مرتبط بودیم. زمانی هم که میآمدند مرخصی، منزل خب کمتر کنار ما بودند. بنده این را به خاطر مشغله و مسئولیتی که داشتند، پذیرفته بودم. گاهی در خانه پدریمان مهمان بودیم، با او تماس میگرفتند که کاری پیش آمده و میرفت که به آن رسیدگی کند، اجازه میخواست مرخص شود.
بنظرم به خاطر اوج محبتش نسبت به خانواده و البته مسئولیتپذیری در محیط کار موفق بود. نسبت به خانواده محبت ویژهای داشت و خیلی راحت با بچهها در خانه بازی میکرد. گاهی روی پشتش سوار میشدند یا به قول خودشان قایم باشک بازی میکردند. خیلی سعی میکرد که به بچهها خوش بگذرد و اوج محبت خودش را نشتم دهد. بچهها همین ساعات کمی که کنارشان بود را پذیرفته بودند و به آن قانع بودند.
علاوه بر خود شهید توسلی شما هم در این مسیر ایشان را همراهی کردید. این همراهی و تلاش و جهاد بعد از شهادت ایشان هم هنوز متوقف نشده و ادمه دارد. این مسئولیت و رسالت زینبی چه وظایفی را بر دوش شما قرار داده است؟
این توفیق و لطف خداست و انشاءالله که همیشه برای آن قابل باشم. زمانی که ابوحامد به سوریه میرفت و حتی قبلتر از اعزامش به خاطر اعتمادی که بنده به ایشان داشتم و محبتی که بین ما بود، در مورد کارش با من صحبت میکرد، هدف، دغدغهها و حتی مشکلاتشان را میگفت. خب یک جاهایی به هر حال پیش میآمد که از زاویه نگاه من بعنوان همسر یا مادر پیشنهادی مطرح شود و چه بسا مشکلی با آن حل شده باشد. با رفتن ایشان به سوریه و بعد از اینکه بچهها اعزام میشدند، مشکلاتی به واسطه گمنامی و غریبی بچههای افغانستانی پیش میآمد که به نحوی موضوع به من گره میخورد.
عزیزان رزمندهای با ابوحامد به سوریه میرفتند و به خانوادههایشان تنها گفته بودند که ما با آقای توسلی رفتیم سوریه. این خانوادهها به هر سختی که بود، آدرس و شماره ما را پیدا میکردند و تماس میگرفتند. یکی تصادفی داشت، یکی سکتهای داشت، یکی مشکل خانه داشت میآمدند و من مشکلات اینها را مستقیم با خودشان صحبت میکردم و راهکاری برایش پیدا میکردیم.
همه این اتفاقات دست به دست هم داد تا در حد توانم به ایشان کمک کنم. شخصاً خیلی دغدغه داشتم که چطور میتوانم در همراهی او در این مسیر موفق باشم. چون هدف و زحمتهای او خیلی برای من شیرین و دوست داشتنی بود. همیشه سعی میکردم در این مورد مطالعه داشته باشم و خودم را رشد بدهم. خب در کنار این عزیزان بودن هم خودش یک فرصتی بود که بتوانم با این عزیزانمان هم دردی کنم. بعد هم کمکم شهدایمان آمدند و تلاشم این بود در کنار خانوادههای شهدایمان باشم.
ابوحامد خودش کمتر تشریف میآورد، اما در تماسهایی که داشت مدام تأکید میکرد که حتما با خانوادههای شهدا مرتبط باشم و نصیحت میکرد که از آنها درس بگیر! این درس گرفتن را من آن زمان شاید خیلی متوجه نبودم منظورش چیست. حضور در کنار خانوادههای شهدا حالم را خوب میکرد. غریبی و مظلومیت شهدایمان هم عاملی میشد که حتما خودم را کنار آنها برسانم. حالا چه در مراسم تشییع، چه در ختم و تعزیتی که بعد از آن داشتند.
آن زمان شهدای افغانستانی خیلی گمنام و غریب بودند و من از همان سال ۹۲ جسته گریخته سعی کردم کنار خانوادهایشان حضور داشته باشم. دو سالی که ایشان مأموریت بودند و بعد از آن هم پس از شهادتش در خود احساس نیاز میکردم که باید بیشتر در کنار عزیزان شهدا باشم؛ و دعا کنید این حس نفسانی نباشد و برای خدا باشد انشاءالله.
در این مدت در کنار خانوادههای شهدا خصوصاً جمع مادران، خواهران، همسران و دخترهایمان جلسات هفتگی داریم، سرکشی داریم و ارتباطاتمان روز به روز بیشتر شده است و آنها همیشه نسبت به این حقیر محبت فراوانی داشتهاند.
در این جلسات چه مباحثی رد و بدل میشود؟
خانوادههای ما از مهاجران هستند و مشکلات خودشان را دارند و البته خانوادههای خیلی مخلص و کمتوقعی هستند. هم مردهایشان در معرکهی جنگ اینگونه بودند و هم خانوادههایشان در پشت صحنه و عقبه اینطور هستند. خواستههایشان را که بشنوید، چیزهای زیاد و غیرقابل انجامی نیست. من خودم تجربه کردهام، وقتی صحبتهای آنها را میشنیدم و منتقل میکردم، میدیدم یک التیامی است روی آن فقدانی که آن خانواده داشته است. سعی میکردم بیشتر در کنارشان باشم.
بهخاطر مراوداتمان و اعتماد این عزیزان نسبت به بنده، در زمینه توانمندسازی خانوادههایمان در اقصی نقاط ایران موفق شدیم گامهای مفیدی برداریم. برنامههای متعددی که پیشآمد و سفرهای مختلفی که به اصفهان، اراک و بیشتر از همه قم و تهران داشتم منجر شد یک جریانی به وجود بیایید که رسالت و پیام شهدایمان را با حضور و در صحنه بودنمان امتداد دهیم. گاهی وقتها نمیشود درباره خصوصیات یک شهید در همان لحظه صحبت و حق مطلب را ادا کرد. ولی همین حضور خانواده در صحنه خودش بزرگترین پیام است؛ و الحمدلله الان بعد از گذشت هشت سال از شهادت ابوحامد و ده سالی که نهضت بچههای فاطمیون قدمت دارد ما با خانوادههای شهدا، رزمندهها و جانبازهایمان مرتبط هستیم. هم جلسات مذهبی داریم و هم اگر مشکلی داشته باشند با هم در ارتباط هستیم. این ارتباط تاکنون خیلی مفید بوده است و انشاءالله که هم چنان هم مفید باشد.
دغدغه اصلی من به عنوان یک مادر تربیت فرزندان شهدایی است که واقعاً هر کدام یک گوهرهای نابی هستند و ما باید میراثداران خوبی باشیم. برای مثال در رابطه با تحصیل این عزیزان تلاشمان این است که شرایط لازم را فراهم و انجام وظیفه کنیم.
نکته مهم دیگری که درباره رزمندگان فاطمیون وجود دارد، مهاجر بودن این عزیزان است و بعضاً همین موضوع هم باعث شده که این شهدا و خانوادههای بزرگوار آنها ناملایماتی بیش از خانواده دیگر شهدا متحمل شوند. طبعاً کسانی که در چنین فضایی قدم به مسیر جهاد و دفاع از حرم میگذارند اجر بیشتری هم دارند. کمی فضای عزیزان فاطمیون و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکنند را تشریح کنید.
رزمندهها و خانوادههای فاطمیون در شروع کار و تأسیس این شجرهی بسیار بزرگ و طیبه در اردیبهشت ماه سال ۹۲ شرایط سختی داشتند. هدف این عزیزان دفاع از حریم اهلبیت علیهمالسلام و انجام وظیفهای بود که بر خود واجب میدانستند. اینها خودشان مهاجر بودند و تصمیم برای رفتن به دفاع از حرم در جامعهی محدود مهاجرین افغانستانی هم واکنشهای مختلفی به دنبال داشت.
شهید توسلی اولینبار اردیبهشت ماه سال ۹۲ به سوریه اعزام شدند و بعد از تقریباً هفت ماه برگشتند. در مدت کوتاهی که مشهد بودند تمام وقتشان صرف این شد که بنشینند با سایر همکیشان مذاکره کنند، صحبت کنند و آنها را توجیه کنند و هدفشان را برایشان روشن کنند. با جامعهی دانشجو، جامعهی تجّار، حتی جامعهی روحانیت، جامعهی کسبه و امثالهم. با هرکدامشان به روش و زبان مختص خودشان صحبت میکرد و آنها برای جهاد به او ملحق میشدند.
سختی این راه بیشتر به دوش رزمندههایمان بود. ما ابتدا خیلی متوجه این قضایا نبودیم، تا اینکه شهدایمان آمدند و یکی یکی به تعداد شهدا اضافه شد. در همین شرایط طبیعتاً نگرانی آنهایی که این راه را قبول نداشتند بیشتر میشد. حتی الان که ۱۰ سال از این غائله میگذرد در بین نزدیکان و اقوام خود ما هم کسانی هستند که تا هنوز که خیلی این قضیه را قبول ندارند و نپذیرفتهاند. من به آنها حق میدهم. به هر حال آنها روحیات، اهداف و شرایط خودشان را دارند.
گاهاً پیش میآمد که با کنایه مستقیم به خودم میگفتند که اینها برای پول یا برای مدرک میروند. ولی اینقدر عنایت حضرت زینب سلاماللهعلیها همراهم بود که اصلاً این حرفها را نشنیده میگرفتم. در بسیاری از موارد هم با آنها درباره راهی که شهدایمان انتخاب کردهاند صحبت میکردم، گاهی هم توجیه میشدند این عزیزان. شهید در این باره خودش تأکید میکرد جوری رفتار نکنیم که طرف مقابل را ناراحت کنیم. از ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۹۲ که ایشان و در پناه قرآن او را راهی کردیم، همان جا دعا کردیم و از حضرت زینب سلاماللهعلیها مدد خواستیم که ما را در این راه بیمه کنند تا بتوانیم همراه ایشان بمانیم. همان عنایت بی بی هم باعث شد که بتوانیم سختیهای این مسیر را تحمل کنیم و صبر لازم را داشته باشیم.
ابوحامد همیشه توصیه به صبر و بردباری داشت و میگفت هر جایی که دلت شکست فقط هدیهاش کن به بی بی حضرت زینب سلاماللهعلیها. خود بی بی میداند که چه بشود چه کار کند و هر چه مصلحت بداند را پیش میآورد.
شهدای بزرگوار فاطمیون سه هدف برای رفتن به دفاع از حریم آلالله داشتند. اول اینکه اگر ما در واقعهی عاشورا نبودیم و آنجا اهلبیت به اسارت رفتند، الان هم واقعهی عاشوراست و باید خودمان را به هر نحوی برای دفاع برسانیم.
دومین هدف و رویکرد این عزیزان تشکیل یک یگان نظامی و شیعی بود تا هر جایی که نیاز باشد مثل برادران حزب الله برای دفاع برخیزند. الحمدلله این هدف محقق شد و ما این تشکیلات را الان داریم. هدف سوم این عزیزان این بود که نشان دهند بچههای مهاجر افغانستانی فقط کارگر ساده نیستند. جایی که نیاز باشد برای دفاع از اسلام، برای دفاع از انسانیت، برای دفاع از این انقلاب جانشان را هم میدهند.
رزمندگان فاطمیون نشان دادند که اسلام که مرز ندارد که حالا مثلاً قضیه سوریه به من که یک مهاجر افغانستانی هستم چه ارتباطی دارد. ثابت کردند چنین چیزی نداریم. وقتی اسلام در خطر باشد، وقتی حریم آلالله در معرض خطر باشد هرکس هر جایی با هر ملیتی خودش را باید برساند و دفاع کند.
شهید توسلی و همرزمانشان که به عنوان اولین گروهها برای دفاع از حرم اعزام شدند، سختیهای زیادی را برای هموار شدن این راه کشیدند. اینطور نبود که به قول معروف یک شبه بروند و هرچه شد شد. نه، این کارگسترده و بزرگی بود واقعاً برایش زحمت کشیدند مطالعه داشتند. نظر دوستانی که در این بحث دغدغه داشتند را شنیدند بارها و بارها از طرحشان دفاع کردند.
ما الان در جامعه مهاجر و در جامعه میزبان به برکت خون شهدا آن نگاه مثبت، آن احترام و ارادتی که باز این عزیزان نسبت به خانوادهها دارند، نسبت به جامعهی مهاجرین دارند را داریم میبینیم و به برکت همین خونهاست که این ارتباط حسنه برقرار شده است. واقعاً این لطف خدا و برکت خون شهداست.
در دیداری که با حاج قاسم عزیز هم داشتیم ایشان فرمودند که هر چه بگذرد ما به بزرگی کار این عزیزان بیشتر پی میبریم و آیندگان میفهمند که این عزیزان چه کردند، واقعاً همین است.
نمیتوان از محور مقاومت و لشکر پرافتخار فاطمیون صحبت کرد، ولی از شهید حاج قاسم سلیمانی غافل شد.
سال ۹۵ با بچهها به زیارت مشرف شدیم. در روز دوم سفرمان یک دیدار خصوصی با حاج قاسم داشتیم. برایمان خیلی غیرمنتظره بود، چون تا دقیقهای که ایشان آمدند هم ما از برنامه خبر نداشتیم. ساعاتی که در معیت این شهید بزرگوار بودیم، رفتار و محبت ایشان با بچهها، صحبتهای آرامشبخش ایشان نسبت به فاطمیون، نسبت به عوامل و نسبت به من حقیر واقعاً برای من درس بزرگی بود.
تقریباً سه سال از شهادتشان میگذرد، خب هر کسی آرزو داشت که ایشان را از نزدیک ببیند و وقتی شهید شدند، ما فرزندان و خانوادههای شهدا به نوعی دوباره یتیم شدیم. زمانی که حاج قاسم به شهادت رسیدند این قدر بچههایم بیقرار و ناراحت بودند که آنها را در شهادت پدرشان این جور ندیده بودم. حتی یادم هست خودم، در زمان شهادت همسرم، بچههایم کوچک بودند و کارم خیلی سنگین بود و فرصت این را که بخواهم بنشینم و گریه کنم نداشتم. دراصل جایی برای این مسئله نمیدانستم. میگفتم ابوحامد رفت انجام وظیفه کرد و خدا هم با شهادت جانش را خرید، اینکه دیگر گریه و عزاداری ندارد. ولی در شهادت حاج قاسم نه، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. ما برای انتقام سخت از قاتلانش لحظه شماری میکنیم.
شما در دیدار هشتم فروردین سال ۱۳۹۵ خانواده شهدای مدافع حرم افغانستانی با رهبر انقلاب هم مطالب و نکاتی را خدمت ایشان بیان کردید. فضای آن دیدار چگونه بود؟
همسران ما، شهدای ما دلبسته رهبر انقلاب بودند و جانشان را تقدیم اسلام عزیز کردند. خدای ناکرده ما منتی بر اسلام عزیز و انقلاب نداریم. اسلام عزیز. خب وجود ایشان برای ما خیلی افتخار بزرگی است به خصوص با سختیهایی که در نبود همسرمان تحمل میکنیم. خانوادههای شهدا خیلی مشتاق دیدار ایشان هستند و خب من هم این آرزو را داشتم و گاهی به ذهن یا زبان میآوردم کهای کاش یک فرصت دیداری محقق بشود. به برکت حضرت رضا علیهالسلام و پا در میانی خود شهدا این آرزوی ما در ۸ فروردین سال ۹۵ برآورده شد و به همراه تعدادی از خانوادههای شهدا به دیدار ایشان رفتیم و توفیق شد که نماز را هم به امامت ایشان اقامه کنیم. آن دیدار بسیار شیرین بود و صحبتها و نوازشهای پدرانهی ایشان منجر میشد که بچههایمان نبود پدر را حس نکنند.
اخیراً هم که ایشان لطف کردند و با تقریظشان محبت بدون وصفی نسبت به کتاب خاتون و قوماندان و زندگینامهی حقیر داشتند که امیدوارم برایم باقیات، صالحات باشد.